Tumgik
#آس
kora24online · 2 years
Text
آس: نادٍ تركي يُقدم عرضًا لضم مارسيلو بعد نهاية عقده مع ريال مدريد
آس: نادٍ تركي يُقدم عرضًا لضم مارسيلو بعد نهاية عقده مع ريال مدريد
أفادت تقارير صحفية إسبانية أن أحد أندية الدوري التركي الممتاز، قدم عرضًا للتعاقد مع البرازيلي، مارسيلو، ظهير فريق ريال مدريد في نافذة الانتقالات الصيفية. وقبل أسبوع وضع مارسيلو حدًا لـ16 موسمًا مع ريال مدريد، وأعلن رحيله عن اللوس بلانكوس مع نهاية عقده، ويحق للبرازيلي التوقيع لأي نادٍ بالمجان. وحسب صحيفة “موندو ديبورتيفو” الإسبانية، فإن نادي فناربخشة يرغب في التعاقد مع مارسيلو، وتواصل مع وكيل…
Tumblr media
View On WordPress
3 notes · View notes
30ahchaleh · 15 hours
Text
⭐ LITERALLY LIKE LIFE ⭐️
Tumblr media
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
Ganjifa & As-Nas
ـ ( گنجیفه ) و ( آس‌ناس ) از کهن ترین بازی با کارت است که پژوهشگران را به این نتیجه رسانده که خواستگاه بازی با کارت آنهم (به شکل امروزی) ایران است ـ
.
Poker
بدون شک بازی پوکر امروزی برگرفته از بازی آس‌ناس است به طوریکه محققین آس‌ناس را پدر بازی پوکر میدانند
.
قدرت امتیازی کارت ها تداعی کننده همان اساس طبقاتی دوران پادشاهی کهن ایران است که برای این بازی تا به امروز مانده است و ترتیب آن از این قرار است
آس - پادشاه - ملکه (بی‌بی) - سرباز - ناس(مردم ، رعیت)
اگرچه در چین هم بازی با کارت بوده اما در کارت های آنها چهره و شخصیت موجود نبوده
.
در دوران کهن ایران ، جنس کارت ها و ارزش نقاشی های روی آن ، خرید این ادوات را برای عموم ناممکن میکرد به گونه ای که فقط میان بعضی ثروتمندان و بخصوص دربار پادشاهی این مدل بازی ، گاهن انجام میشد
.
بعدها به خاطر علاقه ی شاه عباس بزرگ ( پنجمین شاه صفوی ) به بازی گنجیفه و ساده تر شدن روند تولید کارتها ، این بازی رونق بهتری در ایران کسب کرد و از آن گمنامی میان عموم در ایران باستان در آمد
اما در دوران شاه عباس دوم ( هفتمین شاه صفوی ) این بازی را قمار تشخیص دادند و ممنوع اش کردند
.
سرنوشت این مدل از بازی در دوره های بعدی ایران با فراز و نشیب های فراوان روبرو شد ( یکی حرام و یکی حلال میکرد ) تا اینکه بالاخره برای مدت زمان زیادی در ایران منسوخ شد اما این بازی از ایران راه خود را اول در هند و بعد به سرتاسر دنیا باز کرد و بعد از سفری طولانی در زمان ، دوباره به ایران بازگشت البته با همان حلال و حرام های ملا ها اما اینبار با نام پوکر
یاد سفره واژه کمبوجیه ( نام پدر کوروش بزرگ ) افتادم که وقتی به ایران برگشت ، شده بود کامبیز 😂
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
نوشته زیر فقط ( گمانه زنی ) هست از اینجانب در مورد واژه آس که با در کنار هم قرار دادن این 5 بند میتوان تا حدود زیادی پاسخ برخی از سوال ها را در مورد این واژه یافت
آس - ace - as
1 ـ
در کارت های بازی آس‌ناس
با نگاه به نقاشی های کشیده شده روی کارت آس که هویت بشری ندارد و همگی دارند به نوعی مبارزگر یا مبارزه ای نمادین را به نمایش میگذارند ، بشود (واژه) آس را همان که در فرهنگ لغت معین چنین آمده ،
ـ [ دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. ] تعبیر کرد ـ
2 ـ
در بازی آس‌ناس ، آس ارزش بالاتری را نسبت به بقیه کارت ها دارد چراکه نشان دهنده ی آرمان و نماد آن کشور ( همان خالهای بازی ♠♣♥♦) و پادشاه و مردمش است که برایش (( مبارزه )) میکنند
ـ [تلاش دو سنگ روی هم برای محصول آرد] ـ
آرد آن محصول با ارزش اما خُرد
3 ـ
به آس‌ی که با آب کار میکند میگویم ( آسی‌آب > آسیاب )
و چون به اصطلاح از (( جنگ‌و نبرد )) این دو سنگ به روی هم محصولی بسیار خُرد نیز بدست میآید ، در ادبیات فارسی هم از آس به مفهوم خُرد نیز تعبیر میشود
.
چند مثال از هر دو کاربرد :
می و معشوق را بگزین به عالم
جز این دیگر همه رزق است و ریواس
چه خواهم برد از دنیا به آخر
دلی پر حسرت و یک جامه کرباس
رفیقا جام می بر یاد من خور
که زیر آسیای غم شدم آس
از : سنایی
کو کس که چو بوده گشت نابوده نشد
وز آسِ سپهر سرنگون سوده نشد
از : عطار
زمانه چو عاجز نوازی کند
به تند اژدها ، مور بازی کند
در این آسیا دانه بینی بسی
به نوبت در آس افکند هرکسی
از : نظامی گنجوی
‌4 ـ
Etymology :
The word "ace" comes from the Old French word as (from Latin 'as') meaning 'a unit', from the name of a small Roman coin.
ـ علم اشتقاق لغات : ـ
کلمه
(ace)
از کلمه فرانسوی قدیم
as ( as از لاتین )
به معنای (یک واحد) گرفته شده است
که از نام یک سکه کوچک رومی گرفته شده است
.
این سکه اصطلاح خرد ترین سکه ی رایج در روم بوده
5 ـ
معانی کم کاربرد واژه
ace
در انگلیسی که (ذره کوچک) یا (ذره) یا (نقطه) است
.
حال شاید خودتان بتوانید نتیجه بگیرید چرا اصلا واژه آس در بازی با کارت موجود است و چرا بعدها به مرور به آن یک یا تک هم میگویند که خردترین است ( در میان اعداد ) اما با این‌حال چرا ارزش بالاتری از شاه دارد
و چرا امروزه در زبان انگلیسی برخلاف ریشه اش که برگرفته از یک سکه ناچیز در روم بوده مفهوم ( خیلی عالی ) یا ( ممتاز ) را میرساند
ایران باستان ← روم باستان ← فرانسه قدیم ← انگلیسی
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
🧠
الان وقت این است که کمی باهم از فلسفه بازی پوکر یا همان آس‌ناس خودمان بگوییم
1 ـ
در بازی پوکر درست است که در خارج از بازی ، هر ورق یک ارزش ذاتی دارد ، اما در داخل بازی است که ارزش واقعی آنها نمایان و مشخص میشود ، چه بسا یک برگ دو کنار دو بهتر از آس در کنار شاه است
درست مثل زندگی
2 ـ
نباختن روحیه و قوای جسمی یک اصل حیاتی در این بازی میباشد آنکه دست خوب دارد همیشه برنده نیست و بلعکس
درست مثل زندگی
3 ـ
اینکه چه وقت از یک دست بازی خارج شویم خود تضمین کننده دوباره بازی کردن دست های بیشتر است آنها که خیلی زود یا خیلی دیر خارج میشوند این روند را کوتاه میکنند و افسوس بعد آن دیگر فایده ای ندارد
درست مثل زندگی
4 ـ
میتوان تا آخرین لحظه امیدوار بود که یک برگ شاخص دست بازنده ای را تبدیل به یک دست برنده کند و بلعکس
درست مثل زندگی
5 ـ
حسرت در این بازی زمانی شکل میگیرد که
شما با آخرین حریف روبرو میشوید و قبل از رو شدن دست ها ادامه نمیدهید و از آن دست بازی خارج میشوید
اینجاست که هرگز نخواهید دانست به موقعه خارج شدید یا بی موقعه
فکر کردن به راه نرفته حسرت آور است
درست مثل زندگی
6 ـ
دست تان نه بد است نه عالی
اما سرمایه زیادی را تا اینجا در وسط گذاشته اید که برایتان خارج شدن از آن دست بازی را سخت میکند
حریف هم آخرین شرط را بر کل سرمایه تان بسته است و منتظر جواب شماست
اگر ادامه دهید و بازنده شوید همه چیز تان را از دست میدهید
اما اگر ادامه دهید و برنده شوید همه چیز را بدست آورده اید
تصمیم هولناک ، رسیدن به چنین دوراهی‌ست
درست مثل زندگی
7 ـ
ـ برگرفته شده از فیلم : ـ
The Cincinnati Kid 1965
انجام یک حرکت اشتباه اما در یک زمان درست میتواند برایتان پیروزی به ارمغان آورد
و انجام یک حرکت درست اما در یک زمان اشتباه میتواند فاجعه بار باشد
درست مثل زندگی
8 ـ
شانس و مهارت هر دو موثرند در پیروزی نهایی ما ،
حتی آن هنگام که شانس مقدس برایتان ظهور کرده و به خیالتان مهارت دیگر حرفی برای گفتن ندارد ، این مهارت شما در کنترل بازیست که میتواند پیروزی دلچسب تر و پر بار تری را برایتان به ارمغال آورد
درست مثل زندگی
9 ـ
شانس و مهارت شما ، فقط یک طرف کفه ی ترازو ی برد و باخت در بازی پوکر است چراکه شانس و مهارت دیگران نیز در سرنوشت شما دخیل خواهد بود . پوکر یک بازی جمعی‌ست
درست مثل زندگی
10 ـ
بلوف ها مشروع ‌اند و تقلب ها نامشروع ، از اولی ارجمندی حاصل میشود و از دومی فرومایگی ، یکی هنر میخواهد و آن دیگری رذل‌ـی
درست مثل زندگی
11 ـ
میتوان از سرگرمی بودن بازی پوکر به عنوان وجه معنوی پوکر آگاه بود اما تا مادامی که مادیات وارد آن نشود شما نمیتوانید بگویید در یک بازی پوکر حضور داشتین
در بازی پوکر با هر دو ی اینها سروکار داریم
درست مثل زندگی
12 ـ
تعادل بین سرگرمی و مادیات است که بازی پوکر را لذت بخش و مفید میکند
درست مثل زندگی
13 ـ
روی هر میز با هرکسی که بازی میکنی ، حد تعیین کن ، وگرنه اونا که چَب‌شون پُر هست ، چَپه‌ات میکنن
درست مثل زندگی
14 ـ
پوکر ، بازی شیر یا خط نیست که یک سرش برد و سر دیگرش باخت باشد ، در پوکر طیفی از دست های مساوی هم وجود دارد (خالها♠♣♥♦هم ارزش‌اند)
درست مثل زندگی
15 ـ
( یک معنا از چند معنای این انیمیشن )
گاهی باخت نتیجه اشتباه نیست بلکه برآیند بلوف ورق هاست ، وبلعکس
درست مثل زندگی
16 ـ
دو آس در یک پاراگراف :
اینکه در بازی پوکر راز زنده ماندن در این است که چه چیز را دور بیاندازیم و چه چیز را نگه داریم فقط معطوف به برگ های یک دست بازی نمیشود بلکه برای برد ها و باخت هایمان نیز صدق میکند که باید بدانیم از آنها نیز چه چیزی را نگه داریم و چه چیزی را دور بیاندازیم برای بازی های بعدی
درست مثل زندگی
.
🤔 فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه 😅
هرکی چیزی به فکرش رسید بنویسه 🤓
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
یک تعبیر دوپهلو و البته زیرکانه از شاعر در این شعر توجه من را به خودش جلب کرد و آن زمانی هست که میگوید:
[ و بهترین چیزی که میتوانی به آن امیدوار باشی این است که در خواب بمیری ]
وقتی در سطرهای بالاتر شعر ، صحبت از راز زنده ماندن ( بُردن و نباختن ) میکند
این را در کنار این باور بگذارید که
عموم مردم چنین باور دارند که اگر کسی در خواب بمیرد ، درد جان دادن که موجب ترس از مردن میشود را متوجه نمیشود گویی مرگ رخ نداده بلکه انتقال یک خواب به خوابی ابدی‌ست آنهم به آرامی
اینستکه هر آنچه که ناخوشایند است اگر در خواب رخ دهد و ما از خواب بودن آن آگاه شویم از بار ناخوشایند آن چنان کاسته میشود که انگار رخ نداده
پس اگر مرگ اجتناب ناپذیر است بهتر است در خواب باشد تا متوجه آن نشویم
حال با توجه به این موضوعات
قمارباز ( مردن در خواب ) را بهترین چیز برای امید بستن به آن پیشنهاد میدهد البته با همان تعبیر دو پهلو در هر دو بازی ، یکی پوکر و دیگری زندگی
کنایه ای عامیانه از به وقوع نپیوستن چیزی وقتی میگویم : خوابش را ببینی که چنین شود
البته جدا از این شعر که چیز ناخوشایندی را حواله به خواب میدهد
گاه چنان بعضی خوشی ها قحط میشود که خواب دیدنش غنیمت میشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Chris De Burgh : Spanish Train
ایده ای با محوریت پوکر آنهم در قطاری که مرموزانه در حال حرکت است ( استعاره ای از جریان زندگی ) تا آنجا که من میدانم اولین بار توسط (کریس دی برگ) در آهنگی به نام قطار اسپانیایی که در تاریخ نوامبر 1975 منتشر شد ، قبل از این ترانه آمده بود
جناب شلیتز به گفته خودش شعر قمار باز را در اوت 1976 زمانی که 23 سال داشت و چندی از مرگ پدرش نمیگذشت نوشت که البته دو سال هم طول میکشد تا در آلبوم موفق راجرز برای عموم منتشر شود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
چرا قمارباز نصیحتش میکرد وقتی پشت میزبازی نشسته پولش را شمارش نکنه ؟
تعبیری از سخن فوتبالی ها که میگویند : تا داور سوت پایان را نزده گل ها را شمارش نکن
اینو بذار در کنار اینکه
کاسب ها هم میگن تا چک نقد نشده عدد روش پول نشده
خلاصه آنکه پول روی میز پوکر یه وعده‌ست ، بازی که تموم شد معلوم میشه چقدرش مُحَقق شده ، بنابراین هی با شمارش اون خودت را خوشحال و ناراحت نکن اینجوری فقط حواس و روان ت را از تنظیم خارج میکنی
پس آنچه در جریان بازی روی میز هست در اصل مال تو نیست ( تا مادامی که بازی ادامه داره ) که بخوای روش حساب باز کنی ، کل بازی ( معملات ) که تموم شد ، وقت هست که بفهمی چی به دست آوردی و چی از دست دادی
درست مثل زندگی
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
قصدم ساخت یک موزیک ویدیو نبود که تصاویر و موسیقی روایتگر هم باشند چیزی که معمولا ساخته میشود و خودم هم تجربه ساخت آنرا داشته ام
اینبار میخواستم ( تصویر ) ، داستان مستقل خودش را بگوید و ( صدا ) هم همینطور اما به هم ربط داشته باشند به طوریکه انیمیشن ، گذشته ی جریان اتفاق افتاده در آهنگ را نشان دهد و آهنگ هم در خود ، آگاهی از آینده ای داشته باشد که در زمان حال ، برای مخاطب روایت میکند
تا اینچنین بتوانیم این جریان موازیِ گذشته حال آینده ی (یک قصه) را در ( یک قاب ) تجربه کنیم
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
*️⃣ END - پایان *️⃣
.
.
.
1 note · View note
leylajofficial · 10 months
Text
Tumblr media
پوکر تگزاس هولدم: جفت بی بی «QQ» مقابل آس و شاه «AK»
0 notes
ostoratv · 2 years
Text
آس: نادٍ إنجليزى قد ينتشل أودريوزولا مـن جحيم ريال مدريد
آس: نادٍ إنجليزى قد ينتشل أودريوزولا مـن جحيم ريال مدريد
زعمت صحيفة “آس” الإسبانىة ان هناك فريقًا إنجليزىًا يريد فى انتشال مدافـع وظهىر اىمـن النادي الاول لكرة القـدم بفريق ريال مدريد، ألفارو أودريوزولا، مـن جحيم المدرب، كارلو انشيلوتي. لم يعد أودريوزولا ضوء خطط انشيلوتي فى الموسـم الحالي، وبالقادم، فهو يفكر مـنذ مدة طويلة فى العروض الخارجية لاستكَمَال مسيرته خارج قلعة “سانتياجو برنابيو”. اقرأ اىضًا | حسين لبيب: تواصلت مع الخطيب 4 مرات.. وشيكابالا…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
nilesatchannels · 2 years
Text
آس: تشاؤم فى برشلونه تجاه صفقة ليفاندوفسكي
آس: تشاؤم فى برشلونه تجاه صفقة ليفاندوفسكي
يشعر فريق برشلونه ببعض التشاؤم تجاه إمكانية اعلن صفقة مهاجـم النادي الاول لكرة القـدم بفريق بايرن ميونخ، روبرت ليفاندوفسكي، فى الميركاتو الصيفى القادم. وينتهى عـقد ليفاندوفسكي فى يونيو 2023، وحتـى الان، لم يتوصل مع بايرن ميونخ على الاتفاق مـن اجل الاستمرار دَاخِلٌ قلعة “أليانز أرينا”. هناك تعَنْت مـن قبل ادارة بايرن ميونخ فى السماح لمهاجـمها بالرحيل بعد نهاية الموسـم، رغم رغبة ليفاندوفسكي فى…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
wannabewritersposts · 2 years
Text
نہ دید ہے نہ سخن اب نہ حرف ہے نہ پیام
کوئی بھی حیلۂ تسکیں نہیں اور آس بہت ہے
امید یار نظر کا مزاج درد کا رنگ
تم آج کچھ بھی نہ پوچھو کہ دل اداس بہت ہے
Na deed hai na sukhan, ab na harf hai na payaam Koi bhi heela-e-taskeen nahi or aas bohat hai Umeed-e-yaar, nazar ka mizaaj, dard ka rang Tum aaj kuch bhi na pucho k dil udaas bohat hai
―Faiz Ahmed Faiz
Neither sight remains nor literature, neither alphabets remain nor a message
No excuse for relief and still, there remains a hope
Hope to meet my friend, those eyes, the evolution of that pain
Do not ask me of any as my heart is filled with too much sorrow
278 notes · View notes
amiasfitaccw · 25 days
Text
عشق_اور_حوس
شادی کے دو ماہ بعد میرے میاں تو فارن اپنی جاب پرچلے گئے ۔ اور میں ساس اور سُسرکے
ساتھ رہ گئی ۔ ہم ایک گراں، گاؤں یعنی پنڈ سے تعلق رکھتے ہیں جہاں ہر کوئی اک دوجے
کو جانتا ہے ۔ بڑے شہروں میں تو ہمسائے کو بھی کوئی نہیں جانتا مگر پنڈ میں ایسا نہیں ہوتا
میرے میکے اور سسرالی سارے رشتہ دار تھوڑے تھوڑے فاصلے پر رہتے ہیں کئی کی تو
دیواریں بھی ایک ہیں ۔ دائیں طرف میری پھوپھی کا گھر تھا بائیں طرف میرے دیور کا
اسی طرح دائیں طرف تین گھر چھوڑ کر ایک بند گلی تھی جس میں میری نند رہتی تھی
أس گلی میں صرف تین گھر تھے ایک میری نند کا ایک اس کے جٹیھ کا اور ان کے سامنے
میری نند کے ساس سسر رہتے تھے وہ گلی میری نند کی سسرال کی ہی سمجھ لیں ۔ تفصیل
اس لئے دی ہے کہ جو واقعہ میں آپ لوگوں سے شئیر کرنے جا رہی ہوں وہ میری نند کے
جیٹھ کے متعلق ہے جو رنڈوا تھا شاھد 28سال سے زیادہ کا تھا ۔سب أسے چاچو کہتے تھے ۔ بلا کا نظرباز تھا اور کافی بدنام تھا ۔ رنڈوا تھا بیوی کے مرنے کے بعد دوسری شادی اس نے نہیں کی تھی اور گھرمیں اکیلا رہتا تھا ۔ لوگوں میں اسکے بارے مشہور تھا کہ وہ عورتوں کی جنسی ضرورت پوری کرتا ہے اور ان سے کماتا ہے مگر یقین سے کوئی ایسا نہیں کہ سکتا تھا افواہیں سمجھی جاتی تھیں ۔ میں اکثر اپنی نند کے گھر جاتی تھی کیونکہ ایک تو وہ صرف چند سال بڑی تھی اور ہماری ایک دوجے سے خوب بنتی تھی دوسرا میری ساس ار سُسر بھی خوش رہتے کہ ان کی بیٹی سے اچھی بنارکھی ہے نند کے گھر سے پہلے اس کے جیٹھ کا گھر تھا اور وہ ہمیشہ دروازہ کھول کے اپنی ڈیوڑھی میں بیٹھا رہتا تھا۔ میں جب بھی نند کے ہاں جاتی اس کے گھر کے آگے سے گذرنا ہوتا اور وہ فورا أٹھ کر دروازے پر آجاتا تو حال احوال پوچھنے لگتا
کے حال نیں ، ول تے آہو ناں
میں ۔
شاھد تُسی دسو
وہ ۔ کوئی خط سط وی آوندا نیں کہ اوتھے دل لا گدا نیں
نہ بھی خط آیا ہوتا تو یہی کہتی کہ ایہ کل پرسوں آیا تے چاچو تساں کی سلام لکھیا نیں
وہ۔ ہلا ، تُو جواب دتا تے مینڈا وی لکھیناس ‘ جی چاچو کہہ کے آگے نند کے دروازے کی
طرف بڑھتی ۔ مجھے جن نظروں سے وہ دیکھتا اس میں ہوس صاف ظاھر ہوتی ۔ مرد کی نظر عورت پہچان جاتی ہے کہ وہ کس نظر سے دیکھ رہا ہے ۔ میں آگے نند کے گھر کی جانب بڑھتی تو اس کی میلی نظروں کی حدت کولہوں اور کمر پر محسوس کرتی ۔ وہ تب تک دروازے سے جھانکتا رہتا جب تک میں نند کے گھر میں داخل نہ ہوجاتی ۔ خیر ۔ میں اس کو روزمرہ کی روٹین سمجھ کر نظر انداز کر دیتی ۔
اردو اور پشتو کی خاص کہانیاں گروپ کی شاندار کہانی شاندار محفل
میرے میاں کو جب چھ ماہ سے زیادہ ہوگئے تو دن بدن میری فطری خواہش بڑھنا شروع ہوگئی اورعورت ہی جانتی ہے کہ مرد پاس نہ ہو تو کیسا عذاب جھیلتی ہےعورت ۔ چاچو عورت کے بارے کافی کُچھ معلومات رکھتا تھا اور اس کا اندازہ مجھے تب ہوا جب ایک دن نند کےگھر جاتے ہوئے أسے درازے پر کھڑا دیکھا تو میں نے اسے سلام بولا تو چاچو نے کہا
سیمو تھکی تھکی وی دسدی ایں خیر کوئی گل نہیں چار پنج دناں بعد تھکاوٹ وی أتر جانی
۔ اس دن مجھے پیریڈ شروع ہوئے دوسرا دن تھا اور اس کو میرا چہرہ دیکھ کے اندازہ ہو گیا ۔
جب کبھی میں ہارنی ہوتی تو نظروں میں نظریں ڈال کے کہہ دیتا کہ سیمو تے بڑی اوکھی اوکھی پئی دسنی اے تے سجن ماہی وی ُدور ۔ میں بات کو ٹال کے آگے بڑھ جاتی ۔ اسی طرح.یہ انٹرٹینمنٹ رومانٹک ناول خاص لوگ گروپ کے لیئے لکھی گئی.
Tumblr media
چلتا رہتا ۔ وہ چونکہ اکیلا رہتا تھا خود تو گھریر کبھی کبھارہی پکاتا اور کھاتا سامنے کے گھر میں چونکہ اس کے والدین رہتےتھے تو ان کے پاس اورکبھی کبھار میری نند کے ہاں بھی
کھالیتا جس طرح عام طور پر ہوتا ہے کوئی اچھی ڈش بنائی جائے تو قریبی اور آس پاس
کے گھروں میں بھی شئیر کرتے ہیں اسی طرح ہم کوئی سپیشل ڈش وغیرہ بناتے تو چاچو
کو ضرور دیتے ۔ یعنی ہم سب گھرانے ایک دوسرے کے ساتھ اچھی بنا کر رکھتے۔ اور عزیز
واقارب بھی قریب ہی رہتے مگر میرے ساس ُسسر اپنی بیٹی میری نند کی وجہ سے اس کی
سسرال کاخاص خیال رکھتے ۔ اور مجھے اپنی سُسرال کی خوشنودگی عزیز تھی ۔ ایک روز
مجھے خیال آیا کہ میں نے ٹانگوں کے بال کافی عرصہ سے صاف نہیں کئے جن کے خاوند
پاس ہوں تو باقاعدگی سے کرتی ہیں مگر پردیس گئے پیا کی پیاری سُستی کرجاتی ہے ۔
خیرمیں نے اچھی صفائی کی اور نہا دھو کر اک نواں جوڑا لا کے اپنی نند کے ہاں گئی۔ ہمارے گاؤں میں ان دنوں پردہ وغیرہ نہیں کیا جاتا تھا کیونکہ ایک ہی برادری کے تھے ہم عورتیں اگر شہر جاتیں تو بُرقعہ لے لیتی تھیں خیر حسب معمول چاچو دروازے پر آگئے اور حال احوال پوچھا اور باتوں ہی باتوں میں کہنے لگے کہ سیمو کوئی عجیب جیہی مشک پی آوندی اے
میں نے کہا پتہ نہیں مجھے تو نہیں آرہی پھر مجھے خیال آیا سیمو مرجانی ایہ تے بال صفا
پوڈر کی بات کر رہا ہے میں تو ہکا بکا رہ گئی اور اس نے بات کو بدل دیا اور میرے نئے جوڑے کی آڑ میں میری تعریف کرنے لگے میں جلدی سے آگے نند کے گھر چلی گئی ۔ مگر میں کافی نروس بھی تھی اور چاچو کی بات سے کافی شرمندہ شرمندہ بھی اور خجالت محسوس کرنے لگی ، کچھ دیر بیٹھ کے اپنے گھر کو لوٹی تو چاچو دروازے پر ہی اٹکا ہوا تھا
جیسے میرا ہی انتظار کر رہا ہو کہنے لگا نظر بد دُور اج اپنی نظر ضرور اتارنا
میں نے کہا چاچو تسُی وی جو منہ اؤندہ کہہ دیندے او اور جلدی جلدی قدم بڑھا کر گھر آگئی
شام کو میری ساس نے کہا کہ اج تے گُڑ آلے چاولاں تے دل کردا پیا ، میں نے شام کو
گُڑ کے چاول یعنی میٹھے چاول پکائے اور اپنی نند کو دینے گئی تو چاچو جو کہ میری
نند کا جیٹھ لگتا تھا بھی ان کے گھر ہی کھانا کھا رہا تھا وہ کہنے لگا سیمو گُڑا الے چاول
تے مینو وی بڑے چنگے لگدے آ میں کہیا چنگا چاچو تساں وی دے ویساں ۔ گھر آکر کھانا
کھایا اورسریوں کے دن تھے بہت چھوٹے اور لمبی راتیں میرے ساس اور سُسر کھانے سے پہلے ہی عشاء کی نماز سےفارغ ہوگئے تھے اور اپے کمرےمیں چلے گئے تھے ۔ برتن رکھتے ہوئے مجھے یاد آیا چاچو کو تو چاول بھی دینے تھے ۔ اگرچہ اتنی زیادہ دیر نہیں ہوئی تٓھی مگر پنڈ میں تو مغرب کے بعد ہی سُناٹا ہوجاتا ہے میں نےسوچا چاچو کونسا سو گیا
ہوگا اسے چاول دے ہی آؤں ۔ میں نے سردی سے بجنے کےلئے شال لی اور مٹھےچاول چاچو کو دینے گئی ۔ گھر سے نکل کر مجھے خیال آیا ایک تو چاچو چھڑا چھانڈ اور پھر بدنام بھی
اور اگر اس وقت کسی نے اس کے دروازے پر کسی نے دیکھ لیا تو سیمو تیرے پلے کجھ وی
نہیں رہنا ۔ سوچا واپس جاؤں اور کل دن میں اسے چاول دے دونگی مگر پھر خیال آیا
کہ میں نے کونسا وہاں رکنا ہے اور گلی میں تین ہی گھر ہیں وہ بھی اپنے ہی کسی نے
پوچھا تو بول دونگی چاول دینے آئی ہوں اور چاچو کو اپنی نند کے سامنے میں نے بولا تھا
کہ دے جاؤں گی چول ۔ ہم چاول نہیں کہتے چول کہتے ہیں یہی سوچ کر چاچو کے دروازے
پر پہنچ گئی
چاچو کا دروازہ ناک کرنے ہپلے سے میں نے چیک کیا ، دروزاہ کھلا ہوا تھا ۔ آگے
ڈیوڑھی میں اندھیرا گُھپ ، میں نے چاچو کو دو تین بار آستہ آہستہ چاچو کہہ کر بلایا
مگر چاچو شاید اندرکمرے میں اور وہاں تک جانے کے صحن سے گذرنا پڑتا تھا ۔ اک
کمرے میں لالٹین کی روشنی کھڑکی کی درزوں سے جھانک رہی تھی میں نے آہستہ
آہستہ دروازہ ناک کیا تو چاچو کی آواز آئی ’ دروازہ کھلا سیمو اندر لنگ آ‘ میں حیران
ہوئی کہ چاچو کو کیسے پتہ چلا کہ میں دروازے پر ہوں اتنے تک چاچو دروازے پر تھا
بولا ’’کہ میں تمہارے چاولوں کی انتظار میں تھا ‘‘ میں نے پلیٹ چاچو کے ہاتھ میں دی
اور جانے کے لئے مُڑی کہ چاچو نے کہا ٹہر سیمو میں رسوئی میں چاول رکھ کر پلیٹ
تمہیں دیتا ہوں پہلے والے برتن بھی کافی اکٹھے ہوئے پڑے ہیں ، میں بھی ساتھ چلنے لگی
تو چاچو نے کہا تم رکو میں آتا ہوں اتنے میں چاچو جلدی سے کمرے سے جلا گیا اور
تھوڑی دیر میں واپس تو برتن اس کے ہاتھ میں نہیں تھے ۔
چاچو نے کہا ہاں سنا سیمو کوئی خط سط ، میں کہیا دیر ہوگئی میں صبح ہی برتن
لے لاں گی ۔ اور دروازے کی طرف بڑھی اس سے پہلے کہ میں دروازے سے نکلتی
چاچو نے مجھے بازو سے پکڑ لیا اور گلے لگانے کی کوشش کی ، مجھے بڑا غصہ
آیا اور میں نے جھٹکے سے بازو چھڑایا اور بولی چاچو تینو اینی جراءات کس طرح ہوئی
مجھےچاچو کی خراب نیت کا تو اندازہ تھا مگر مجھے یقین تھا کہ چاچو ایسی بے غیرتی نہیں
کرسکتا ۔ اب میں بے یقینی اور اور صدمہ کی کیفیت میں تھی کہ میں کس مصیبت میں
پھنس گئی ۔ اور باہر کی طرف دوڑی مگر چاچو تو کنڈی لگا چکا تھا ۔
Tumblr media
میں نے چاچو کو بولا
دیکھ مجھے جانے دے نہیں تو تمہارے باپ کو بتاؤں گی اس کا باپ سامنے والے گھر میں
رہتا تھا اور پنڈ کا نمبردار تھا ، اس نے مجھے پیچھے سے کمر سے پکڑا اور اپنے طرف کھینچ کے اپنے سینہ سے لگا لیا ، میں کو شش کرنے لگی کہ کسی طرح اپنے آپ کو چُھڑاؤں
ایک خیال آیا زور زور سے شور مچاؤں مگر اس خیال سے رک گئی کہ اس طرح بدنامی تو میری ہی ہوگی اور میں کس طرح کسی کویقین دلاسکونگی کہ اتنی رات میں چاول دینے آئی تھی وہ بھی
ایک بدنام رنڈوے کو ۔ میں چاہتی تھی کوئی ایسی چیزمیرے ہاتھ لگ جائے جو چاچو کے سر
پر مار کر اسے بیہوش کرکے بھاگ جاؤں ۔ مگر کچھ آس پاس نہ تھا میں نے چھڑالیا یا
چاچو نے مجھے آذاد کیا کہ میں دوڑی دروازے کی طرف مگر یہ اندروٹھے کا دوازہ تھا
جو پٹ سے کھل گیا اور اندھیرا ہونے کی وجہ سےدہلیز کے ساتھ ٹھوکر کھا کر میں اندروٹھے
کمرے میں جا گری ( ہماری طرف ایک کمرے کے آگے بھی کمرا بنا دیتے تھے پہلے وقتوں
میں یعنی ایک کمرے میں دو کمرے جن کا مین دروازہ ایک ہی ہوتا تھا ۔ اب شاید یہ رواج
نہیں رہا ۔ اب میں اٹھنے کی کو شش کر رہی تھی کہ چاچو نے پیچھے سے دبوچ لیا میں گھوڑی کی حالت میں تھی یعنی چاروں پاؤں پر اور چاچو مجھے لپٹنے کی ٹرائی کرنے لگا ، مجھے اپنے کولہو پر اس کا اوزارمحسوس ہو رہا تھا میں نے کوشش کی اور کھڑی ہوگئی مگر چاچو میرے ساتھ چمٹا ہوا تھا اور اس کا ہتھیار میری ٹانگوں کے بیچ تھا میں نے چاچو کو بولا چاچو مجھے جانے دو ۔ دیر بہت ہوگئی ہے ۔ چاچو کچھ بولا نہیں مگر مجھے أٹھا کر پلنگ پر لٹا کر پھر مجھے دبوچ لیا ۔ چاچو کی کوشش تھی کہ کسی طرح میرا بوسہ لے مگر میں اپنے ہونٹ اس سے بچا رہی تھی گالوں پر تو اکا دکا چومیاں لے رہا تھا اور مجھے گلے سے لگا کربھینچ رہا تھا میں نے اسے گالیاں دینی شروع کردیں اور اپنے سے دور دھکیلنے لگی مگر زور ور تھا میں ایک کبوتری کی طرح پھنس چکی تھی وہ میرے مموں کو دبانے لگا اور جسم پر ہاتھ بھی پھیر لیتا ۔
اس کا نیولا سر أٹھا کر کسی سوراخ میں جانے کے لئے میری ٹانگوں کے بیچ ٹکڑیں مار
رہا تھا چاچو نےحرامزدگی کی کہ اپنی چادر دھوتی کھول کے نیچے پھینک دی اب وہ صرف
قمیض پہنے ہوئے تھا اور نیچے ننگا ۔ میں نے اچٹتی نظروں سے اسے دیکھا تو اتنا بُرا نہیں لگا ۔ اب اس نے میری شلوار کی طرف ہاتھ بڑھایا تو میں نے سختی سے منع کیا مگر اس نے ایک نہ سُنی اور میرا ازار بند کھولنے میں کامیاب ہوگیا ۔ میں نے پھر باندھنے کی کوشش کی
کی اس نے جلدی سے اپنا ہاتھ شلوار کے اندر ڈال دیا اورمیری ٹانگوں کے سنگم پر رکھدیا
میری منہ سے بے ساختہ سسکاری سی نکلی تو اسنے انگلی وہاں لپس پر پھیرنا اور مساج کرنا
شروع کردیا اب میں اسکے ہاتھ کو ہٹانے کی کوش کر رہی تھی اس کا دوسرا بازو میری کمر کو جکڑے ہوئے تھا اور اس کے ہونٹ برابر کوشش کررہے کہ کسی طرح میرے ہونٹوں تک رسائی حاصل کرلیں مگر میں برابر سر کو ہلا رہی تھی ۔ ادھر اس نے اب انگلی اندر ڈال کر
ہلانا شروع کی اورمیں اپنے ہاتھ سے اس کے ہاتھ کو کھینچنے لگی ۔مگر اسے ہٹانے کی بجائے دبا بیٹتھی دراصل اب میں شدت سے ٹرائی نہیں کر رہی تھی اور أس کا ٹچ اچھا لگنے لگا مگر میں نےأس پر ظاھر نہ ہونے دیا کہ ہارنا چاہتی ہوں ۔ اس نے یوں ہی مجھے جکڑے رکھا اور خود میری ٹانگوں میں آکر بیٹھ گیا میں نے پاؤں سے اسے دھکیلنےکی کوشش کی تو اس نے میری ٹانگوں کو قابو کرلیا
اب وہ میری ٹانگوں کے بیچ بیٹھا تھا ۔ اور اس کا باز بڑےناز سے سر أٹھائے اپنے
شکار کی تلاس میں ادھر ادھر اوپر نیچے اپنی ایک آنکھ سے ڈھونڈھ رہا تھا ۔ میری شلوار کا آزار بند تو کھلا تھا مگر شلوار ابھی پہنی ہوئی تھی ۔ اب شاھد
مجھ پر لیٹ گیا اور لپٹ گیا
Tumblr media
اس کے باز نے کُھلے ازار بند کا فائدہ أٹھایا اورسیدھا اپنےشکار سے جا ٹکرایا ۔ چاچو اسے
اوپراوپر سے رگڑنے لگا ۔ وہ مجھے خوار کرنے کی کوشش میں تھا اور میں نے بھی سوچ لیا
تھا کہ اس کو یہ باور نہیں کرنے دونگی کہ میں کمزور پڑ گئی ہوں ۔ مجھے اس کی رگڑ
اچھی لگ رہی تھی چھ ماہ سے زیاد بنا مرد کے ٹچ رہ رہی تھی اور ترس رہی تھی کسی کے مضبوط بازو۔ پیار بوسے شرگوشیوں اور زور دار جھٹکوں کے لئے ۔ چاچو نے میرے نیچے
سے اچانک شلوار کھینچ کر نیچے پھنک دی اب میں اس کے سامنے صرف قمیض میں تھی
نیچا دھڑ ننگا تھا ۔ چاچو کچھ دیر تو میری رانی کو دیکھتا رہا پھر اچانک أس پر جُھک کر
رانی کو چوم لیا ۔ أفف میری سسکاری سی نکل گئی میں نے بالوں سے پکڑ کر اس کا سر اوپر
کیا اور غصہ سے دیکھا ۔ أ س نے جواب میں کچھ ایسی نظروں سے دیکھا کہ میری نظریں جھک گیئں یہ ایک قسم کا میرا سرنڈر تھا اس نے اسی جگہ کےدو چار بوسے اور لئے اور اچانک اس نے میری ٹانگیں اپنے شانوں پر رکھ لیں اور اپنے سالار کو میری راجدھانی پر اچانک حملہ کرکے ایک زور دار جھٹکے کے ساتھ اندر کردیا میری راجدھانی اس حملے کے لئے تیار نہ اس کی دیواریں تک چھل گئیں۔ میں بمشکل اپنی چیخ روک پائی ۔ اب توچاچو اپنے سالار کو کبھی دائیں کبھی بائیں دوڑاتا میں اپنی لذت بھری سسکیوں کو روکنے کی ناکام کوشش کررہی تھی ۔ اور سر کو ادھر أدھرپھینک رہی تھی میری آنکھیں بند تھیں اور میں سُرور کی حدیں چُھو رہی تھی اس کا سالار کافی تجربہ کار تھا اور ہر اس کونے میں چوٹ لگاتا جہاں جہاں لگانے کی ضروت تھی آخ کار اس نے راجدھانی پر فتح کاجھنڈا گاڑ دیا اور اس خوشی میں سوغات کی بوچھاڑ کردی ۔
Tumblr media
مجھے اس وقت جاجو بہت اچھا لگا میں نے اسے بالوں سے پکڑ کر اپنی طرف جھکایا اور اپنے لب اس کے ہونٹوں پر رکھ دئیے جنہیں اس نے خوب چوسا وہ میرے ساتھ ہی لیٹ گیا اور کہنےلگا سوری ۔ میں کچھ نہ بولی اب کچھ بولنےکو شاید کچھ بچا ہی نہ تھا ۔ ہم دونو یوں ہی لیٹےرہے چاچو کچھ کہنے کی کوشش میں رہا مگر میں کسی اور ہی دنیا میں تھی چاچو میرے مموں سےکھیل رہا میں یوں لیٹی رہی کہ چاچو کے نفس نے میری ران کو ٹچ کیا وہ دوبارہ نیم ا یستادہ ہوچکا تھا میں نے اسے چھونا چاہا مگر ایک جھجھک تھی سوچا چاچو کیا سوچے گا ۔ چاچو نے میرے ہاتھ کو بڑھتے او رکتے ہوئےمحسوس کر لیاتھا اس نے میرا ہاتھ اپنےہاتھ میں لے کر دو چار بوسے دیئے اور پھر میرا ہاتھ اپنے شہزادے پر رکھ دیا میں نے شرماتے ہوئے اسے ہاتھ لگایا تو شہزاد ے نے سر اٹھالیا میں نے اس کو ہاتھ میں لے لیا اور ہولے ہولے دبانے لگی ۔ وہ مست ہونے لگا اور جھومنے لگا ۔ وہ اپنی شہزادی سے ملنے کےلئے بے چین نظر آرہا تھا ۔ چاچو میرے نپل چوسنے لگا مجھے بہت مز آرہا تھا میں نے چاچو کو پیچھے دھکیلا اور خود أٹھ کر بیٹھ گئی ۔ چاچو بھی سیدھا ہو کر لیٹ گیا میں اس کے اوپر بیٹھ گئی ۔ شہزادےکو اپنےہاتھ میں لے کر اس پر شہزادی کو ٹکایا اور شہزادے کا سر اس پر پھیرنے لگی پھر شہزادی کو شزادے کے اوپر آستہ آہستہ دبانے لگی اور شہزادی کے اندر پھسلتے ہوئے جانے لگا جب مجھے محسوس ہوا
کہ شہزادہ گھر پہنچ چکا ہے میں چاچو کے اوپر جُھکی اور اسے چومنے لگی اس کے گال
گردن ہونٹ اس کے بالوں بھری چھاتی کے نپل اور ساتھ ساتھ شہزادے کے اوپر شہزادی کو
ہلاتی چاچو نے میرے ہونٹ چوسنےشرو ع کردیئے اور ہاتھوں سے میرے ممے دبانا
مجھے بہت سواد آرہا تھا اب کسی قسم کاڈرنہیں رہا تھا تھوڑی دیر میں میں فارغ ہوگئی
چاچو کو اشارہ کیا اور خود نیچے لیٹ گئی مگر
شاھد نے مجھے گھوڑی بنادیا
اور ایک بار پھر اس نے زبردست انٹری دی ۔ چاچو نے خوب ارمان نکالے اور میری
چولیں تک ہلا ڈالیں آخرکار شہزادے نےشہزادی کا اندر بھرکر خراج ادا کیا ۔
میں نے شلوار پہن لی اور چاچو کو بولا اب جانے دو ۔ چاچو بولا سیمو اینا مزہ
فر کدوں میں کہیا جدوں فر صفائی کیتی اودوں ۔
رات کے گیارہ بج چکے تھے شکرہے میرے ساس سُسر سوگئے تھے میں باتھ روم میں گئی
تو رانی کو ہاتھ لگا کر دیکھا بیچاری سُوج گئی تھی چاچوکا پہلا وار ہی اس کا کام کر گیا تھا
آج صبح جب اسے صفا کر رہی تھی خیال و خواب میں بھی نہ تھا کہ آج شام کواس کی مانگ
بھری جائیگی اورمن کی مراد پوری ہوگی ۔
چاچو سے پرامس کیا تھا جب بھی صفائی کی تومزہ دونگی اور لوں گی ۔ اور جب تک وہاں ریی ہفتہ میں صفائی ضرور کرتی رہی اور جب صفائی کرکے چاچوکے پاس سے گذرتی تو اس کو مشک آجاتی کہ رات کو دروزہ کُھلا رکھنا ہے....
ختم شد
Tumblr media
10 notes · View notes
0rdinarythoughts · 11 months
Text
Tumblr media
"میں کسی سے نفرت نہیں کرتا.. یہاں تک کہ میرا دوست جس نے مجھے ناکام کیا میں اب بھی اس سے پیار کرتا ہوں لیکن میں اسے دوبارہ اپنے آس پاس نہیں رکھ سکتا۔"
" I don't hate anyone .. Even my friend who failed me I still love him but I can't have him around me again. "
- "My pure land - 2017"
28 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 3 months
Text
اتنے ظالم نہ بنو کچھ تو مروت سیکھو
تم پہ مرتے ہیں تو کیا مار ہی ڈالو گے ہمیں
تم نہیں آئے نہیں آئے مگر سوچا تھا
ہم اگر روٹھ بھی جائیں تو منا لو گے ہمیں
ہم تِرے سامنے آئیں گے نگینہ بن کر
پہلے یہ وعدہ کرو پھر سےچرا لو گے ہمیں
تم بھی تھے بزم میں یہ سوچ کے ہم نے پی لی
ہم اگر مست ہوئے بھی تو سنبھالو گے ہمیں
قابلِ رحم بنے پھرتے ہیں اس آس پہ ہم
اپنے سینے سے کسی روز لگا لو گے ہمیں
ہم بڑی قیمتی مٹی سے بنائے گئے ہیں
خود کو ہم بیچنا چاہیں گے تو کیا لو گے ہمیں
ہم بھی کچھ اپنی تمنائیں سنائیں گے تمہیں
جب تم اپنی یہ تمنائیں سنا لو گے ہمیں
ہم نہ بھولیں گے تمہیں جتنی بھی کوشش کر لو
بھولنے کے لیے ہر بار خیالو گے ہمیں
ادریس آزاد
6 notes · View notes
my-urdu-soul · 10 months
Text
کوئی نغمہ ، کوئی خُوشبو ، کوئی کافر صُورت
کوئی امّید ، کوئی آس ، مُسافر صُورت
کوئی غم ، کوئی کسک ، کوئی شک ، کوئی یقیں
کوئی نہیں ہے
آج شَب دِل کے قریں ، کوئی نہیں ہے۔
فیض احمّد فیض
12 notes · View notes
kora24online · 2 years
Text
آس: مفاجأة.. وكيل رونالدو يجتمع برئيس برشلونة لبحث صفقة محتملة
آس: مفاجأة.. وكيل رونالدو يجتمع برئيس برشلونة لبحث صفقة محتملة
فجرت تقارير صحفية إسبانية مفاجأة من العيار الثقيل بعدما ذكرت أن وكيل نجم مانشستر يونايتد كريستيانو رونالدو، خورخي مينديز، اجتمع برئيس نادي برشلونة خوان لابورتا لبحث إمكانية انتقاله إلى الكامب نو. وكان رونالدو قد طلب من مسؤولي مانشستر يونايتد هذا الأسبوع السماح برحيله هذا الصيف، حال تلقي العرض المناسب. ويسعى رونالدو إلى الرحيل عن الشياطين الحمر في فترة الانتقالات الصيفية الحالية، خاصة بعد الفشل في…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
aiklahori · 10 months
Text
مجھے نہیں پتہ، یہ تحریر سچی ہے یا فسانہ؛ بس شرط ہے کہ آنکھیں نم نہ ہونے پائیں۔ آپ دوستوں کے ذوق کی نظر:
۔۔۔
میں ان دنوں جوہر شادی ہال کے اندر کو یوٹرن مارتی ہوئی سڑک کے اُس طرف اک فلیٹ میِں رہتا تھا. اس پوش کالونی کے ساتھ ساتھ جاتی سڑک کے کنارے کنارے ہوٹل، جوس کارنر، فروٹ کارنر بھی چلتے چلے جاتے ہیں۔
اس چوک کے دائیں طرف اک نکڑ تھی جس پر اک ریڑھی کھڑی ہوتی تھی، رمضان کے دن تھے، شام کو فروٹ خریدنے نکل کھڑا ہوتا تھا. مجھے وہ دور سے ہی اس ریڑھی پہ رکھے تروتازہ پھلوں کی طرف جیسے کسی ندیدہ قوت نے گریبان سے پکڑ کر کھینچا ہو. میں آس پاس کی تمام ریڑھیوں کو نظر انداز کرتا ہوا اس آخری اور نکڑ پہ ذرہ ہٹ کے لگی ریڑھی کو جا پہنچا. اک نگاہ پھلوں پہ ڈالی اور ماتھے پہ شکن نے آ لیا کہ یہ فروٹ والا چاچا کدھر ہے؟ ادھر اُدھر دیکھا کوئی نہیِں تھا. رمضان کی اس نقاہت و سستی کی کیفیت میں ہر کسی کو جلدی ہوتی ہے، اس شش و پنج میں اک گیارہ بارہ سال کا بچہ گزرا، مجھے دیکھ کر کہنے لگا، فروٹ لینا؟ میں نے سر اوپر نیچے مارا، ہاں، وہ چہکا، تو لے لو، چاچا ریڑھی پہ نہیں آتا، یہ دیکھو بورڈ لکھا ہوا ہے. میں نے گھوم کے آگے آکر دیکھا، تو واقعی اک چھوٹا سا بورڈ ریڑھی کی چھت سے لٹک رہا تھا، اس پہ اک موٹے مارکر سے لکھا ہوا تھا:
''گھر میں کوئی نہیں، میری اسی سال کی ماں فالج زدہ ہے، مجھے ہر آدھے گھنٹے میں تین مرتبہ خوراک اور اتنے ہی مرتبہ اسے حاجت کرانی پڑتی ہے، اگر آپ کو جلدی نہیں ہے تو اپنی مرضی سے فروٹ تول کر اس ریگزین گتے کے نیچے پیسے رکھ دیجیے، اور اگر آپ کے پاس پیسے نہیں ہیں، میری طرف سے اٹھا لینا اجازت ہے. وللہ خیرالرازقین!"
بچہ جا چکا تھا، اور میں بھونچکا کھڑا ریڑھی اور اس نوٹ کو تک رہا تھا. ادھر اُدھر دیکھا، پیسے نکالے، دو کلو سیب تولے، درجن کیلے الگ کیے، شاپر میں ڈالے، پرائس لسٹ سے قیمت دیکھی، پیسے نکال کر ریڑھی کے پھٹے کے گتے والے کونے کو اٹھایا، وہاں سو پچاس دس کی نقدی پڑی تھی، اسی میں رکھ کر اسے ڈھک دیا، ادھر اُدھر دیکھا کہ شاید کوئی متوجہ ہو، اور شاپر اٹھا کر واپس فلیٹ پر آگیا. واپس پہنچتے ہی اتاولے بچے کی طرح بھائی سے سارا ماجرا کہہ مارا، بھائی کہنے لگے وہ ریڑھی واپس لینے تو آتا ہوگا، میں نے کہا ہاں آتا تو ہوگا، افطار کے بعد ہم نے کک لگائی اور بھائی کے ساتھ وہیں جا پہنچے. دیکھا اک باریش بندہ، آدھی داڑھی سفید ہے، ہلکے کریم کلر کرتے شلوار میں ریڑھی کو دھکا لگا کر بس جانے ہی والا ہے، کہ ہم اس کے سر پر تھے. اس نے سر اٹھا کر دیکھا، مسکرا کر بولا صاحب ''پھل ختم ہوگیا ہے، باقی پیسے بچے ہیں، وہ چاہیں تو لے لو. یہ اس کی ظرافت تھی یا شرافت، پھر بڑے التفات سے لگا مسکرانے اور اس کے دیکھنے کا انداز کچھ ایسا تھا کہ جیسے ابھی ہم کہیں گے، ہاں! اک کلو پیسے دے دو اور وہ جھٹ سے نکال کر پکڑا دے گا.
بھائی مجھے دیکھیں میں بھائی کو اور کبھی ہم دونوں مل کر اس درویش کو. نام پوچھا تو کہنے لگا، خادم حسین نام ہے، اس نوٹ کی طرف اشارہ کیا تو، وہ مسکرانے لگا. لگتا ہے آپ میرے ساتھ گپ شپ کے موڈ میں ہیں، پھر وہ ہنسا، پوچھا چائے پیئں گے؟ لیکن میرے پاس وقت کم ہے، اور پھر ہم سامنے ڈھابے پہ بیٹھے تھے.
چائے آئی، کہنے لگا تین سال سے اماں بستر پہ ہے، کچھ نفسیاتی سی بھی ہوگئی ہے، اور اب تو مفلوج بھی ہوگئی ہے، میرا آگے پیچھے کوئی نہیں، بال بچہ بھی نہیں ہے، بیوی مر گئی ہے، کُل بچا کے اماں اور اماں کے پاس میں ہوں. میں نے اک دن اماں سے کہا، اماں تیری تیمار داری کا تو بڑا جی کرتا ہے. میں نے کان کی لو پکڑ کر قسم لی، پر ہاتھ جیب دسترس میں بھی کچھ نہ ہے کہ تری شایان ترے طعام اور رہن سہن کا بندوبست بھی کروں، ہے کہ نہیں؟ تو مجھے کمرے سے بھی ہلنے نہیں دیتی، کہتی ہے تو جاتا ہے تو جی گھبراتا ہے، تو ہی کہہ کیا کروں؟ اب کیا غیب سے اترے گا بھاجی روٹی؟ نہ میں بنی اسرائیل کا جنا ہوں نہ تو کچھ موسیٰ کی ماں ہے، کیا کروں؟ چل بتا، میں نے پاؤں دابتے ہوئے نرمی اور اس لجاجت سے کہا جیسے ایسا کہنے سے واقعی وہ ان پڑھ ضعیف کچھ جاودانی سی بکھیر دے گی. ہانپتی کانپتی ہوئی اٹھی، میں نے جھٹ سے تکیہ اونچا کر کے اس کی ٹیک لگوائی، اور وہ ریشے دار گردن سے چچرتی آواز میں دونوں ہاتھوں کا پیالا بنا کر، اس نے خدا جانے کائنات کے رب سے کیا بات کری، ہاتھ گرا کر کہنے لگی، تو ریڑھی وہی چھوڑ آیا کر، تیرا رزق تجھے اسی کمرے میں بیٹھ کر ملے گا، میں نے کہا کیا بات کرتی ہے اماں؟ وہاں چھوڑ آؤں تو اچکا سو چوری کے دور دورے ہیں، کون لحاظ کرے گا؟ بنا مالک کے کون آئے گا؟ کہنے لگی تو فجر کو چھوڑ کر آیا بس، زیادہ بک بک نیئں کر، شام کو خالی لے آیا کر، تیرا روپیہ جو گیا تو اللہ سے پائی پائی میں خالدہ ثریا وصول دوں گی.
ڈھائی سال ہوگئے ہیں بھائی، صبح ریڑھی لگا جاتا ہوں. شام کو لے جاتا ہوں، لوگ پیسے رکھ جاتے پھل لے جاتے، دھیلا اوپر نیچے نہیں ہوتا، بلکہ کچھ تو زیادہ رکھ جاتے، اکثر تخمینہ نفع لاگت سے تین چار سو اوپر ہی جا نکلتا، کبھی کوئی اماں کے لیے پھول رکھ جاتا ہے، کوئی پڑھی لکھی بچی پرسوں پلاؤ بنا کر رکھ گئی، نوٹ لکھ گئی "اماں کے لیے". اک ڈاکٹر کا گزر ہوا، وہ اپنا کارڈ چھوڑ گیا. پشت پہ لکھ گیا. "انکل اماں کی طبیعت نہ سنبھلے تو مجھے فون کرنا، میں گھر سے پک کر لوں گا" کسی حاجی صاحب کا گزر ہوا تو عجوہ کجھور کا پیکٹ چھوڑ گیا، کوئی جوڑا شاپنگ کرکے گزرا تو فروٹ لیتے ہوئے اماں کے لیے سوٹ رکھ گیا، روزانہ ایسا کچھ نہ کچھ میرے رزق کے ساتھ موجود ہوتا ہے، نہ اماں ہلنے دیتی ہے نہ اللہ رکنے دیتا ہے. اماں تو کہتی تیرا پھل جو ہے نا، اللہ خود نیچے اتر آتا ہے، وہ بیچ باچ جاتا ہے، بھائی اک تو رازق، اوپر سے ریٹلر بھی، اللہ اللہ!
اس نے کان لو کی چٍٹی پکڑی، چائے ختم ہوئی تو کہنے لگا اجازت اب، اماں خفا ہوگی، بھنیچ کے گلو گیر ہوئے. میں تو کچھ اندر سے تربتر ہونے لگا. بمشکل ضبط کیا، ڈھیروں دعائیں دیتا ہوا ریڑھی کھینچ کر چلتا بنا. میرا بہت جی تھا کہ میں اس چہیتے ''خادم'' کی ماں کو جا ملوں اور کچھ دعا کرواؤں، پر میری ہمت نیئں پڑی جیسے زبان لقوہ مار گئی ہو۔۔
---
ذریعہ : فیسبک
8 notes · View notes
noorayspersona · 1 month
Text
مجھے لوگوں سے نفرت نہیں
مجھے بس اچھا محسوس ہوتا ہے جب وہ میرے آس پاس نہیں ہوتے_
چارلس بوکوسکی
When you are at that stage of life where you feel neither Love nor Hate of people:
نفرت نہیں ہے کسی سے بھی
بس اب کوئی اچھا نہیں لگتا
2 notes · View notes
ostoratv · 2 years
Text
آس: مـنبوذ انشيلوتي يحزم حقائبه ويَتَهَيَّأُ للرحيل
آس: مـنبوذ انشيلوتي يحزم حقائبه ويَتَهَيَّأُ للرحيل
يَتَهَيَّأُ أحد مدافـعي فريق ريال مدريد لمُغادرة صفـوف النادي الملكي فى نافذة الانتاعلنات الصيفىة، فى اثناء عدم رغبة كارلو انشيلوتي فى الاعتماد عليه بالموسـم القادم. وكان ريال مدريد قد اتخذ قرارًا بإعادة الإسبانى ألفارو أودريوزولا مـن الإعارة، بعد موسـم مميز مع فىورنتينا. أودريوزولا كان خرج مُعارًا فى الموسـم الماضي، وقضى موسـم 2021/2022 مُعارًا الي الفىولا، وظهر بشكل جيد فى الدورى الإيطالي. اقرأ…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
thepoetistguy · 4 months
Text
میرے دن ڈھلتے ہی جاتے ہیں
شب و شامیں گزرتی جاتی ہیں
لگتا ہے بس تیری یادوں کی
تتلیاں میرے دل کی پگڈنڈیوں
پر راہ گیر ہوں جیسے،
فقط راتیں چوڑی سے ہوگئیں ہیں
ماہ و سال دُگنے سے گزرنے لگے ہیں
نا ترے وصل کا ہے ملتا کوئی سراغ،
نا غم ہجر کا دیتی ہو ہمیں کوئی داغ
ہاں ہے طبيعت ناساز کو علاج نہیں،
اب میرے ہمدرد کو بھی لاج نہیں،
کہتے ہیں کہتے ہوں گے یہ لوگ سارے
غم یار کو سننے کے لیے اب کان نہیں،
ہاں دل ہی تو ہے، دل ہے! تیرا مگر
سنبھل جائے گا، بتلاؤ کہ آگ گَل کو
لگی تو باغبان کدھر جائے گا،
خزاں سے نہیں ہے کوئی شکایت،
لوٹی ہو بہار نے جب نوخیز جوانی،
ہے دلدل یہ تیرا عشق، تو یوں ہی
دھنستے جاتے ہیں،
پھوٹتا ہے جب درد دل کا جوالا
ہم ہنستے جاتے ہیں.
اب اک آس و امید کا دیا جلتا ہے تو جلنے دو،
زرتشت تاب اگر یہ دل ہوتا ہے تو ہونے دو،
آگ تھوڑی سے تو اس دل کو لگنے دو!
سن اے رفوگر!
میرے زخموں کی ہے بھرپائی اب مشکل،
تجھ سے ہے التجا،مرے زخموں کے ٹانکے
کھول کر ان کو سرسبز بنا دے!
اس دشت وادی ویراں و بیابان
میں اب کیا دل کھلیں گے،
اگر اک نظر تو جو آ جائے تو پتھر
میں بھی گُل کھلیں گے،
جن راستوں پر تیرے حسن کے
سائے آویزاں ہے،جہاں تیری خوشبو
میں گل محو خواب ہیں سارے،
وہیں جہاں تیری یادوں کی تتلیاں، میرے
دل کی پگڈنڈیوں پر راہ گیر ہوں جیسے!
” دانش دھرمانی “
Tumblr media
4 notes · View notes
ypeerzada · 1 year
Text
‏میری طرف سے تمام اہل وطن اور عالم اسلام کو عید کی خوشیاں مبارک ہوں۔ عید کے اس پر مسرت موقع پر اپنے آس پاس کے ضرورت مندوں کا ضرور خیال رکھیں۔
#عیدمبارک
#عید_الفطر_مبارک
#عیدمبارک⚘_سب⚘_دوستوں⚘_کو⚘
#islam #pageforyou #pleasesupport #pfypシ #LaysEverywhere #shorts #graphicdesignersoftiktok #pleasemakethisviral #viraltiktok #islamicposts #islamic_media #eidmubarak #eid2023❤
#Eid #eid2023🕌🤲
17 notes · View notes