ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
از پایان ستاره(خورشید)های کلان جرم ، سیاهچاله شروع میشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
میخواهم این پـُست را به یکی از سخن های شمس اختصاص دهم
مرد تنهایی همچون ستاره(خورشید)ی که پرتو اش در آینه ای که ساخت "فقط" دیده شد
.
یک تکه از سخن مهجور او که دست به دست میچرخد این است
.
چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی او خواندی ، لا غیر
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی نه او خواندی نه غیر او
آن منم که سخن گویم
نه من دانم ، نه غیر من
.
چنان که = بدانسان که ، به طوری که
.
بسیاری از شمس دوستان برای "تفسیر" این سخن معروف شمس ندانسته مرتکب دو اشتباه فاحش میشوند
نخستین اشتباه که مهمترست ��ین میباشد که توجه نمیکنند این سخن ، قسمتی از یک مطلب است که به تنهایی و مستقل گفته نشده و با "چنان که" شروع شده پس مکمل است نه خودش کامل درنتیجه هرآنچه که میخواهیم در موردش تعبیر و تفسیر کنیم باید ربط پیدا کند به قسمت اولِ سخن شمس
.
با این توضیح متوجه میشویم بسیاری از تفسیر هایی که در رابطه با این تکه گفته شده در عین حالی که مستقلا در بحث های عرفانی درست و صحیح میباشند اما ربطی با مقصود و منظور شمس لااقل در این بیان خاص پیدا نمیکنند
.
دومین اشتباهی که میکنند
در جمله یکی مانده به آخر بعد از واژه "آن" در پرانتز یا بد تر ، بدون پرانتز مینویسند یا میگویند "خط سوم"
به این شکل
"آن خط سوم منم"
به طوریکه این سخن شمس به همین اصطلاح "خطسوم" گفته نشده از طرف شمس معروف شده است
تا جاییکه عده ای تصور میکنند در اصل سخن آمده
.
چنین مدل نقل قول کردنی مخصوصا برای سخن ها و جمله های پیچیده و رازگونه کاملا نادرست میباشد
بهتر است در توضیحات نظر شخصی خود را وارد کنیم
.
شمس سخنور قهاری بود اگر لازم میدانست این اصطلاح یا چیزی شبیه آنرا اضافه میکرد اما عادت او به رمز گونه گویی او را از این کار باز داشت برای اینکه مطلب های خاصش همچنان سربهمُهر باقی بماند تا برسند به مقصد
.
مطلب کامل شمس چنین است
.
گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز
گفتم: تفسیر ما چنان است که میدانید
نی از محمد و نی از خدا
این من نیز منکر میشود مرا
میگویمش: چون منکری ، رها کن ، برو
ما را چه صداع میدهی؟!
میگوید: نی ، نروم
سخن من فهم نمیکند
چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی او خواندی ، لا غیر
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی نه او خواندی نه غیر او
آن منم که سخن گویم
نه من دانم ، نه غیر من
.
صداع = دردسر ، موجب زحمت ، مزاحمت
.
همانطور که متوجه شدید اصلا بحث سر خطاط نیست ، که چیست ، شمس است یا باریتعالی ، بحث سر چیز دیگریست
به قول معروف انگشت اشاره به ماه هست که بعضی دوستان ماه را ول کردن چسبیدن به انگشت اشاره !
.
اکنون میخواهم یک بازی تحلیلی برای خودم راه بیاندازم ، ونه آنکه رمز این مطلب بگشایم
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
خب نکته اول
چند معنا گویی در سخن شمس موج میزند
یعنی واژه را چنان کنار واژه به کار میبرد که چند مفهوم را برساند به طوریکه از هر زاویه ای نگاه کنید معنای جدیدی از سخن دریافت میشود که میتواند صحیح باشد عین چاقو سوئیسی که در مجموع یک وسیله است ولی بنا به نیاز چند وسیله هم میشود که البته آن وسیله نیست
.
نکته دوم
سخن شمس حول و حوش دو چیز میچرخد
اول که اصلی است - من
دوم که فرعی است - گونه های تفسیر
بنابراین باید تحلیل ما هم حول و حوش آن بچرخد
.
نکته سوم
در این راستا شمس به یک نکته بسیار هوشمندانه اشاره میکند که نشان میدهد که چرا "خشک مذهب" ها تشنه ی خونش بودن
با توجه به نکته اول و دوم
شمس به مخاطب خود میگوید
این واژه "ما" جمع "من + مرا" هست
و وقتی از "ما" میخواهی چیزی تفسیر کند آن "من" دخالت میکند
شمس پا را فراتر میگذرد و اشاره میکند نتیجه تفسیر قرآن نه آن میشود که محمد گفت😳 و نه آن که خدا گفت
ادعایی خطرناک برای شمس
.
به این نکته هم توجه داشته باشید که مثلا هیچ فیلم ساز و نویسنده مستند سازی نمیتواند بگوید واقعه ای را همان گونه که بوده ساخته است بلکه از دریچه نگاه او ساخته میشود حاصل تفسیر نیز چنین است
.
اما گفتگوی "من و مرا "
به جایی میرسد که حتی این "من" منکر "مرا" میشود یعنی
نی از محمد ، نی از خدا ، نی از شمس
یعنی میگوید تفسیر ساخته شده از شمس هم نیست
.
بعدش شمس میگوید حالا که "مرا" را هم انکار میکنی پس مزاحمت ایجاد نکن با "ما" بودن
برو تا "مرا" از "من" خلاص شود
.
در جواب "من" میگوید: نرود
چرا چون
با سخن "من" نرود
با سخن نمیشود "من" را دور کرد
سخن "من" فهم نکند
اصلا "من" سخن نمیفهمد
به تعبیری دیگر "من" سخن "مرا" را نمیفهمد
مواجه ی وجه حکمت گفتاری شمس با وجه حکمت دیداری شمش
.
اکنون آن پاراگراف معروف شروع میشود
که باید با توجه به گفتگوی بالا تفسیر شود
.
اگر تا پیش از این واژه های "چند معنایی" موج میزد حال فوران میکند
و همین تکنیک است که اجازه میدهد تفسیرها شکل بگیرد و لا به لای آن مقصود شمس پنهان شود
اوج هنر استعاره در استتار که هدف همین است بالا بردن وزن معنای مطلب با چند معنای درستِ موازی هم
چنین روشی را من "ابر معنایی" نام مینهم
.
اما در این مورد خاص ابر معنایی ما نباید خارج از پاراگراف اول باشد اگر شمس پارگراف دوم را مجزا بیان میگرد راه باز بود ولی او با پاراگراف اول راه را برای خیلی بیشتر تفسیر کردن بسته است چراکه فهم موضوعی که باز کرده خودش در حد محال است
چون همانطور که گفته فهمش از راه سخن و گفتار میسر نیست
در مرتبه سوم که حکمت دیداری است میباشد
.
به باور شمس
حکمت بر سه گونه است
حکمت گفتار
حکمت رفتار
و حکمت دیدار
حکمت گفتار را عالمان راست
حکمت رفتار را عابدان
و حکمت دیدار را عارفان
با درنظر گرفتن این باور
دو گونه خطـِ آن خطاط چندان مورد مناقشه نیست و عموم تفسیر ها درست است
مثلا
خط دهنده ای سه گونه به مشتاقان سلوک ، خط میدهد
بنا به ظریف سطح(کاغذ)شان
خط عالمانه ، خط عابدانه ، خط عارفانه
که
با توجه به سرگذشت مولانا میتوان این سه خط را ، هم نشر به بیرون هم ارتقا در درون دانست (چند معنایی مطلب)
.
عالمانـه : در گستره خواصاند
خواص خودشان را میفهمند بلکه دیگراند که آنها را نمیفهمند
عابدانـه : در حیطه عواماند
که هم خودشان ، خودشان را میفهمند هم دیگران آنها را
اما جنجال در گونه سوم خط دهی شکل میگیرد
حکمت ِ خط و سخن و . . . عارفانـه
.
شمس در پاراگراف اول ادعا نمیکند "من" رفته است
بلکه صادقانه میگوید متوجه هست که "ما" در احوال صداعی افتاده
شاید جدالی ازلی ، ابدی
.
مثال خطاط را میزند
اینجا معنایی را اضافه کنم
در این مطلب آن فهـمِ "عابدانه ی عوام سطح" از خدا نیز زیر سوال میرود
بدین منظور از اصطلاح خطاط بهره میبرد که با یک تیر چند نشان بزند
نی از محمد "نی از خدا" نی از شمس
تا آنچه که به ذهن میآید آن خدای کلیشه عابدانه مذهبی هم نباشد
خطاط ، یک مثال چند معناییست
.
بعد مثال ، شمس میگوید
آن منـم که سخن گویم
گویی شمس بـُـلنــدگــو میشود و از کالبد او این "من" است که اعلام حضور میکند
در عین حال شمس آگاهانه میگوید
نه "من" دانم ، نه غیر "من"
دقیقا این جاست که دوباره دو معنای موازی حادث میشود
.
- یک
چون آن "من" خط داده ، سخن گفته ،
همان "من"یی که شمس ِ "مرا" نیست
پس نه شمس میداند "غایت" این خط دادن ، این سخن گفتن چیست و نه غیر شمس
بلکه فقط "من" میداند اما
- دو
در معنایی موازی و با توجه به پاراگراف اول
میگوید این سخن را
"نه از خودم" میتوانم بدانم
و "نه از غیر خودم"
به آن تشبیه معروف قطره و دریا
.
نقطه تلاقی این دو معنای موازی
همان راز سربهمهر عرفان است که
این "من" چیست؟ یا کیست؟
که چنین کیفیتی ، "خاص عارفان" تولید میکند
توجه کنید " من و مرا " را در کل این مطلب یکی نگیرید
.
به باور م
انا الحق آن "من" گفت که "من" نبود یا به عبارت معروف "منیت" نداشت هم در همین وادیست
.
مَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ
در اینجا هم باید " نَفسَهُ " را چند معنایی دانست
.
گلشنراز:
که باشم من مرا از من خبر کن
چه معنی دارد اندر خود سفر کن
پاسخ شیخ محمود شبستری:
چو هست مطلق آید در اشارت
به لفظ من کنند از وی عبارت
حقیقت کز تعین شد مـُعیـَن
تو او را در عبارت گفته ای مَن
من و تو عارض ذات وجودیم
مشبکهای مشکات وجودیم
.
.
.
1 note
·
View note