Tumgik
#فرو
alfakherthob · 1 year
Photo
Tumblr media
... الموضه تتغير لكن استايلك يضل ثابت ثوب شتوي + سديري فرو بالاسم ي محبين النبي صلو عليه . #ثوب #شتوي #مطرز #سديري #فرو #بالاسم #طقم_الشتاء #طقم_ولادي #برد_الشتاء #ملابس #wintercollection #sadri #cold #fashionistas #disigner https://www.instagram.com/p/CkgBgPdtr3k/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
m-anarrr · 1 year
Note
عارفه الكوشنز ال بتدي جمال للركنه في الاوضه ، انتي بردو زي الكوشنز هنا في تمبلر محلياه ومل شويا بفتح صورتك وحاجه كوشنز قمر كدا انتي كمان
دي اغرب حاجة اتبعتتلي علي تمبلر بس لطيفة والله ،شكرا يا انون 😂🌻
3 notes · View notes
humansofnewyork · 7 months
Photo
Tumblr media
(54/54) “I wish I could see it again. Just one more time. I wouldn’t need long. I’d spend a day in Tehran. I’d visit Persepolis, to see the ruins. I’d go to Nahavand, to see my people. To meet their children. And the children of their children. And then I’d go to his tomb. He was buried in his garden. And to stand there one more time, where he tended his trees. Where he sowed his seeds. Seven verses a day. I’d say them quietly in my head, I wouldn’t want to disturb the peace. But something happens, I can’t help it. I feel the heat. I feel the pressure. It’s like a sword pierces my body and I have to let it out: 𝑹𝒂𝒌𝒉𝒔𝒉 𝒓𝒐𝒂𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒆𝒏𝒆𝒂𝒕𝒉 𝑹𝒐𝒔𝒕𝒂𝒎! The thunder of hooves, the spark of swords, the clash of axes, the single arrow spinning through the air. Who are these Persians? Rumi, Saadi, Hafez, Khayyam, Ferdowsi. Not even a lion! Not even a lion could stand against them! Our kings. Our queens. Our castles. Our battles. Our banquets. Our songs and celebrations. Our culture. Our wisdom. Our choices. Our story. And our words. All of our words. Words of mothers, words of fathers, words that teach, words that fly, words that cut, words that heal, words laughed, words sung, words wept, words prayed, words whispered in a moonlit garden, words of sin, words kissed, words sighed, words spoken from one knee. 𝘔𝘦𝘩𝘳. Words forgotten. Words remembered again. Words written on a page. Words etched on the face of a tomb. 𝘑𝘢𝘢𝘯. 𝘒𝘩𝘦𝘳𝘢𝘥. A castle of words! That no wind or rain will destroy! Who we were. Who we were! But also, who we wanted to be. We begin in darkness. A siren screams. A knight appears. A knight with the heart of a lion. A knight with a voice to make, the hardened hearts of warriors quake. A knight who rode out to face the enemy alone, and she roared. She roared! She roared at the enemy lines! Here! Here is your champion! Her wisdom, her soul, her voice, her faith, her power, her heart, her passion, her sin, her choice, her life, her fight, her fire, her fury, her justice! And her hair. Hair like a waterfall. Hair like silk. Hair like night. Hair worthy of a crown. 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. All of Iran, in a single poem.”
 آرزو دارم بار دیگر آن را ببینم. برای یکبار هم که شده. کوته زمانی شاید. یک روز هم در تهران بمانم. سپس به تخت‌جمشید بروم، ویرانه‌های پرشُکوهش را دیدار کنم. آنگاه سری به نهاوند بروم، با سر بروم، برای دیدن زادگاهم. دیدن مردمانش. دیدن فرزندان‌ و فرزندانِ فرزندان‌شان. سپس به آرامگاه‌اش خواهم رفت. در باغ‌اش که خاک پاک اوست. یک بار دیگر آنجا بایستم که او درختان‌اش را می‌پروراند. زمینی که دانه‌هایش را در آن می‌کاشت. هفت بیت شعر میانگین هر روزش را می‌سرود. سروده‌هایش را به آرامی در دل و جانم زمزمه کنم. آرامش آنجا را به هم نخواهم زد. بی‌گمان از درونم احساسی می‌جوشد، جلویش را نتوانم گرفت. گرمایش را، فشارش را احساس می‌کنم. شمشیری تنم را می‌شکافد، فریادم را فرو می‌خورم: از این سو خُروشی بر آورد رَخش / وزآن سوی اسب یل تاجبخش! پژواک سُم اسب‌ها، درخشش شمشیرها، چکاچاک تبرها، و چرخش تک‌تیری در آسمان بلند. ‌کیانند اینان، ایرانیان؟ مولانا، سعدی، حافظ، خیام، فردوسی. دل شیر در جنگ‌شان اندکی‌ست! شاهان‌مان. شهبانوان‌مان. کاخ‌هامان. نبردهامان. بزم‌هامان. سرودها و جشن‌هامان. پهلوانان‌مان. فرهنگ‌مان. خردمان. گُزینه‌هامان. داستان‌مان. و واژگان‌مان. همه‌ی واژگان‌مان. واژگان مادران، واژگان پدران، واژگانی که می‌آموزند، واژگانی که پرواز می‌کنند، واژگانی که می‌بُرند، واژگانی که بهبودی می‌بخشند، واژگان خندان، واژگان سروده شده، واژگان زاری، واژگان نیایش، واژگان نجوا شده در باغ مهتابی، واژگان گناه، واژگان بوسیده شده، واژگان آوخ، واژگان گفته شده بر یک زانو. مهر. واژگان فراموش شده. واژگان یادآوری شده. واژگان نوشته شده بر برگ. واژگان حک شده بر آرامگاه. جان. خرد. کاخی از واژگان! که از باد و باران نیابد گزند! که بوده‌ایم. که بوده‌ایم! و چه می‌خواستیم باشیم. در تاریکی آغاز می‌کنیم. بانگ آژیری برمی‌خیزد. سواری پدیدار می‌شود. پهلوانی با دل شیر. با خُروشی که دل‌های استوار جنگیان را می‌لرزاند. پهلوانی که به تنها تن خویش به نبرد دشمن می‌رود. و می‌خُروشد. می‌خُروشد! می‌خُروشد بر صف دشمنان! اینجاست، اینجاست پهلوان شما! خِرد او، جان او، آوای او، ایمان او، نیروی او، دل او، شور او، گُناه او، گُزینه‌ی او، زندگی او، زمان او، نبرد او، آتش او، خشم او. داد او! و گیسوان او. گیسوانی چون آبشار. گیسوانی ابریشمین، گیسوانی چون شب. گیسوانی سزاوار تاج. آزادی. همه‌ی ایران در شعری یگانه
752 notes · View notes
princess-lolita · 6 months
Text
يعني انا هلئ شو البس ؟
Tumblr media
بلوزة صوف حفر ؟
ولا جاكية نص كم
ولا شورت فرو بس قلولي🤔🤭
39 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 1 month
Text
یہ کیا کہ سورج پہ گھر بنانا
اور اس پہ چھاؤں تلاش کرنا
کھڑے بھی ہونا تودلدلوں پہ
پھر اپنے پاؤں تلاش کرنا
نکل کہ شہروں میں آبھی جانا
چمکتے خوابوں کو ساتھ لے کر
بلندوبالا عمارتوں میں
پھر اپنے گاؤں تلاش کرنا
کبھی تو بیعت فروخت کر دی
کبھی فصیلیں فروخت کر دیں
میرے وکیلوں نے میرے ہونے کی
سب دلیلیں فروخت کر دیں
وہ اپنے سورج تو کیا جلاتے
میرے چراغوں کو بیچ ڈالا
فرات اپنے بچا کے رکھے
میری سبیلیں فرو خت کر دیں
احمد سلمان
9 notes · View notes
otlona · 7 months
Text
Tumblr media
چرخش توپ مانند عقربه ساعت است که به طور غیرقابل برگشتی به جلو می رود، سالی را که ملاقات کردیم را به خاطر می آورید؟نزدیک شدم چون می دانستم:سرنوشت من تویی،بهشت قاضی است -تو را با کسی عوض نمی کنم.نمی دانی چه چیزی را فدا کردم تا بینا شوم عکس ها تغییر می کنند، چهره ها موقعیت ها را تغییر می دهند، اما من فقط می خواهم با شما بمانم، تو خورشید من هستی در کانون طوفان،من به پرتوهای تو می رسم، نجاتم بده، التماس می کنم التماس می کنم، نجاتم بده، من در تقاطع زمان، گم شده ام، باور می کنی؟من یک عکس نیمه توسعه یافته هستم،من را در محلول فرو کنید،بعید است صد در صد کمک کند،اما با یک لحظه تردید کمک می کند و دوباره در داستان شخص دیگری فرو می رویم ، پنهان نمی کنم همیشه می خواستم وارد روحت شوم تا بفهمم چه احساسی داری اما اما غیرممکن است، خطرناک است، هدیه می تواند عصیان کند و من تو را به اندازه کافی ندارم، آنقدر کم، دلم می خواهد گریه کنم اما اشک به چشمانم نمی رسد ، تو شعر عاشقانه ای هستی و من عاشق این سرکشی تو هستم که به شما اجازه نمی دهد با چیزهای اجتناب ناپذیر کنار بیایید همه چیز به یک رشته متصل است،زمان را نمی توان تحت کنترل درآورد،زمان را نمی توان مهار کرد،
28 notes · View notes
ibrahimshoukri · 3 months
Text
رحلة البحث كل شتاء عن جاكيت تريكو مبطن فرو
وبعدين طيب بجد أنا لو بدور عن نصي التاني هيكون أسهل
7 notes · View notes
elsaqqa · 4 months
Note
عجبني جدا💋
متأكد طبعا.. (رحم الله امرءا عرف قدر نفسه)
نزلتي عملتي shopping, ايه الجديد اللي عجبك شتوي؟ جاكيت فرو، بس تمنه غالي، مقدرتش تشتريه، بس الجاكيت من جماله مش قادرة تنسيه وحتجنني عليه صح.
زعلني أوي إن اخرك في الجاكيت نظره.
وصلتك الرساله
يسعد صباحك بكل خير 🌹
12 notes · View notes
rrrrrrrrrrr-rrrr · 4 months
Text
هانت فاضل ساعه واخلص واروح اخد شاور سخن واعمل اسكراب لوشي واحط كريماتي وبادي اسبلاشي واللبس الترينج البينك المليان فرو والزعبوط واستمتع بالاجازه🥺♥
10 notes · View notes
monagwaily · 9 months
Text
《الراحمون يرحمهم الرحمن》
===================
* روي أن الإمام الشبلي رؤي بعد موته فقيل له: ما فعل الله بك؟ فقال: أوقفني بين يديه وقال: يا أبا بكر أتدري بماذا غفرت لك؟
فقلت: بصالح عملي. فقال: لا. قلت: بإخلاصي في عبوديتي، قال: لا. قلت: بحجي وصومي وصلاتي. قال: لم أغفر لك بذلك. فقلت: بهجرتي إلى الصالحين، وإدامة أسفاري في طلب العلوم. فقال: لا. فقلت: يا ربي هذه المنجيات التي كنت أعقد عليها خنصري، وظني أنك بها تعفو عني وترحمني. فقال: كل هذه لم أغفر لك بها، فقلت: إلهي فبماذا؟ قال: أتذكر حين كنت تمشي في دروب بغداد، فوجدت هرة «قطة» صغيرة، قد أضعفها البرد، وهي تنزوي من جدار إلى جدار من شدة البرد والثلج، فأخذتها رحمة لها، فأدخلتها في فرو كان عليك وقاية لها من ألم البرد؟
فقلت: نعم. فقال: برحمتك لتلك الهرة «القطة» رحمتك.
14 notes · View notes
30ahchaleh · 2 months
Text
Knock , knock , knock , knock , knock
Tumblr media
HOW'S IT GOING TO END ?
From the movie
The Truman Show (1998)
⚠️ Alert Spoil ⚠️
⚠️خطر لو رفتن فیلم⚠️
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در این فیلم "ترومن" هم با قایق از اون منطقه خلاص میشه
شاید این مفهوم "قایق نجات" ریشه در استعاره نوح و کشتی او باشد که در دل هنرمندان فرو رفته
.
2 notes · View notes
alfakherthob · 1 year
Photo
Tumblr media
الموضه تتغير لكن استايلك يضل ثابت ثوب شتوي + سديري فرو بالاسم ي محبين النبي صلو عليه . #ثوب #شتوي #مطرز #سديري #فرو #بالاسم #طقم_الشتاء #طقم_ولادي #برد_الشتاء #ملابس #wintercollection #sadri #cold #fashionistas #disigner https://www.instagram.com/p/CkgBHNntX-M/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
sasas8 · 2 months
Text
برای نزیستن همیشه راهکارهای یافته‌ای، قشنگِ کوچک من!
حالا که روزهای طولانی نداریم و شب‌هایم به صراحتِ واژه طولانی‌اند و دراز و بد قواره از کمر بر شانه‌هایم وزن انداخته‌اند، حالا که سنگینی‌ تمامی ستاره‌های چِگال در اندام نحیف من نشسته است و تیزیِ لبه‌هایش در چشمانم فرو گشته، می‌دانم شب‌هایم نارسیست‌ترین موجوداتی بوده‌اند که تا کنون با آن‌ها در معاشرت بوده‌ام.
"ناموزون و بی مراعات‌اند."
پشت پنجره‌ی بزرگِ با چهارچوبی آهنی ایستاده‌ام، آرام آرام آن مردکِ غضبناک به تکرر پس از غروبِ خورشید بر من تحمیل می‌گردد، او یک نارسیستِ غمگین جوان است، برایم تعریف می‌کند، از خودش می‌گوید، از نابسامانی‌اش؛
از مرگ و میرهایی که در او هست می‌شود! می‌ایستم و او بیشتر فرو می‌افتد.
من هم گوش می‌کنم با تنی سنگین، بی آنکه ازجایم تکان خورده باشم، من شب‌ را تمام و کمال دارم، رنجور و خسته، ناتوان و آشفته، خشمگین و استوار، تنومند و گریان...
پس از سال‌ها فهمیده‌ام از هیچ نشات گرفته‌است و در من بجای یک جوانِ رنجور، کودکی روان‌تن نشسته‌است که به درازای این شب‌ها گریسته!
کودک خردسالم موهایش سپید شده‌اند، من و آن جوان دراز به کودکمان می‌نگریم، من در این قالبِ تیز و برنده، او در آن حجم و اندوهِ چِگال، کودک گریان و منتظر.
او قشنگ کوچکِ ماست...
ثناء
#persian
2 notes · View notes
humansofnewyork · 7 months
Photo
Tumblr media
(44/54) "On my final morning in Iran I woke with the sun. I knelt to the ground and prayed. It was a six mile walk to the border. The road climbed through the mountains, the same mountains that ran through Nahavand. But in Nahavand the trees were green. Here there was no life. Ferdowsi once wrote: ‘You cannot escape what is written.’ I’ve always hated that quote. There’s always a choice to be made. Just do the next right thing. That’s what I’ve always believed. Do the next right thing, say the next true thing, and a path will open up. A way will appear. I thought that we could get there. I thought that we, as a people, were going to get there. Every day we would take a step closer: more jobs, more hospitals, more schools. If only we kept choosing the next right thing, we could get there. We could build a new Iran around us. In the end light would win, as Ferdowsi writes: ‘The universe bends toward goodness.’ But you must never underestimate the forces of darkness. They can be victorious for a long time. Years. Decades. Lifetimes. Ferdowsi worked for thirty-three years. Seven verses a day. In the name of the God of Soul and Wisdom. But when he finished no one cared. Iran had been invaded once again, this time by the Turks. No one took the time to read his words. He died a broken man. Nobody heard the story of his life. Nobody heard the story of his death. He wasn’t even given a proper burial. The local cleric wouldn’t allow him to be buried in an Islamic cemetery, so they buried him in his garden. But he died with hope. Because he knew. He knew that no matter how deep they are buried, some words have wings. At the end of Shahnameh, Ferdowsi wrote: “I shall not die. These seeds I’ve sown will save my name and memory from the grave.”
 واپسین سپیده‌د‌مم در ایران بود. با خورشید برخاستم و نماز خواندم. تا مرز دو فرسنگ راه بود و راه مرزی از کوهستان زاگرُس می‌گذشت. همان رشته‌کوهی که از نهاوند هم می‌گذرد. ولی در نهاوند درختها سبز بودند. اینجا نشانی از زندگی ندیدم. مرز بسته و گذرگاه تهی بود. حس می‌کردم، مرگ پا به پای من می آید. فردوسی گفته بود: بکوشیم و از کوشش ما چه سود / کز آغاز بود آن چه بایست بود. همواره از این گفته بیزار بوده‌ام. همیشه انتخاب و گزینشی هست. هراندازه تاریک می‌نماید، کار نیکِ پیشِ رو را انجام دهیم بس است. این باور همیشگی من بوده است. اگر تنها نیک‌کردار باشیم و راستی‌ها را بازگوییم، راهی باز و گذرگاهی نمایان خواهد شد. فکر می‌کردم که می‌توانیم به آنجا برسیم. بر این باور بودم که ملت ما به آنجا خواهد رسید. هر روز یک گام و نزدیکتر خواهیم شد: پیشه‌های بیشتر، درمانگاه‌های بیشتر، آموزشگاه‌های بیشتر. اگرهمواره گزینه‌های نیکِ پیشِ رو را بر می‌گزیدیم به آنجا می‌رسیدیم، می‌توانستیم ایرانی نو پیرامون خود بسازیم. هنگامی که چشم‌اندازی بسیار تاریک هم روبه‌رویمان باشد، هنوز گزینه‌ای هست تا سرنوشت را خود ‌بنویسیم. همیشه گزینه‌ای هست. نیکی یا بدی. روشنایی یا تاریکی. فرهنگ ما نویدبخش پیروزی روشنایی بر تاریکی‌ست چنانکه فردوسی می‌سراید: که گیتی نگردد، مگر بر بهی / به ما بازگردد کلاه مهی. ولی هشیار باشیم، نیروی تاریکی را اندک نینگاریم! تاریکی می‌تواند زمانی دراز بپاید. سال‌ها، دهه‌ها و بیشتر. فردوسی، دلشکسته جهان را بدرود گفت. یگانه پسرش مُرده بود. ایران در نبردی دیگر شکست خورده بود. ترک‌ها اکنون کشور را زیر فرمان داشتند. سی‌وسه سال رنج او را در برآوردن آن کاخ بلند درنیافتند. گفتار نغزش ناخوانده ماند. مرد دینکار از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد. ناگزیر او را در باغ خانه‌اش به خاک سپردند. کسی داستان زندگی او را نشنید. کسی از مرگ‌اش آگاه نشد. بزرگمرد روزگاران این خُرسندی را داشت که سخنانش در گور نمی‌شوند، بال گشوده و پرواز می‌کنند. هرجا و هر اندازه واژگانش را در ژرفای خاک فرو برند، بال خواهند گشود و پرواز خواهند کرد. جاودان مردا، تو می‌دانستی و آنرا به زیبایی سرودی: نمیرم از این پس که من زنده‌ام / که تُخم سخن را پراکنده‌ام
208 notes · View notes
theelyssar · 1 year
Text
Tumblr media
الجو يبي له فرو
23 notes · View notes
mostafatalischi · 1 year
Photo
Tumblr media
photo by @mostafatalischi ارکیده ها انگار منتظرند تا تو غفلت کنی تا نیش خود را فرو کنند در شاهرگ تو و تا حد مرگ در خون تو عشق تزریق کنند درست مثل تو ! م.ط.چ #photography #photography_day #word_photography_day #macro_photography #flowers #عکاسی #گل #روز_جهانی_عکاسی https://www.instagram.com/p/BX98OH0FHTo/?igshid=NGJjMDIxMWI=
8 notes · View notes