Tumgik
nanibzd-blog · 5 months
Text
Tumblr media
من باشم و تو، عصر باشد و پاییز، آرمیده باشیم زیر آبشارِ حنایی صنوبران لرزان ...
دانه های باران آرام آرام روی برگهای خشکیده بالینمان بنشیند و عطر عشق را پخش کنند.
و دستانت...
و دستانت بشوند حریری بر روحم و چشمانت دروازه ای برای نفس کشیدنم
و زندگی شاید که نه، قطعا همین است ....
#ناب
0 notes
nanibzd-blog · 5 months
Text
Tumblr media
خونه یعنی یک جای دنج برای زندگی کردن
یعنی جایی که نور آفتاب فرش دستبافت کاشان رو سایه روشن کنه
یعنی یک استکان کمر باریک از چای و هل
یعنی نشستن کنار پدر و مادر زیر کرسی
خونه یعنی جایی که بنشینی کنار حوض و عطر شمعدونی های بارون زده رو با تک تک سلول های بدنت حس کنی
خونه یعنی جایی که گرامافون بنوازد و با چشمان بسته مدهوش صدای شجریان و ایرج بشیم
خونه یعنی خش خش برگ های چنار کنار حیاط توی پاییز
یعنی بوی خاک نم زده
بوی چوب بارون خورده
خونه یعنی من باشم و پدرم یعنی من باشم و مادرم
کنار هم با بوی اسپند و گلاب
بدون هیچ دغدغه ای چایی زعفرانی با نبات بخوریم
زندگی یعنی همین ...‌..
زندگی عطر ترنجیست که پدر داد... زندگی عطر یاسیست که مادر چید
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
و مانده بی چشم , با حسی گمنام میان دلش... و دزدکی عشق ورزیدن هایش به تمع نرسیدنها... دیدگانی بسته و گوشهایی تیز.... با تصور عاشق نبودن ها کاش بگشاید و ببیند .... بگشاید و بخواند این اشتیاق را از چشمانم باید بمانم, تا در پس تفکرش نقش گیرم... بمانم تا ک او بگشاید ان دیدگان را یا ک باید بروم, تا تهی گردد ز من بروم تا بداند نیست بی من لحظه ای اری بی مقصد باید رفت, رفت و گذشت.... #ناب
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
#ناب#خودم#حافظ من پشیمان نیستم و به ان حس غریب, برتر از هر چه که هست, با دلی اکنده ز عشق, ایمان دارم.... من پشیمان نیستم , و به این تصمیم می اندیشم... که غروبی اید, دست بر شانه ی معشوق... و نسیمی که تنش را به اغوش کشد... پر ز افکار سپید.... رخ در رخ او... با صدایی لرزان, و نگاهی مبهم... مبهم و مملو ترس... بیتی از سرور عشاق برایش خوانم... هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی میدانم که میدانی ....
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
#ناب#خودم من درون تو, به تاریکی رسیدم و در آن جا... درست پشت گنجینه ی احساس , دو چشم پر فروغی, ک ز من دریغ بودند ,یافتم چشمانی مشکی.... اما نه,... شاید قهوه ای.... , که طلوعی ز خورشید, درونش نقش بسته.... که به من زل زده اند.... که موازات نگاهم را , تا یکی شدن مییرند... و انگا رخ در رخ من می ایستی... و بی هیچ کلامی... تنها با نگاهت مرا عاشق میکنی ....
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
#ناب #فروغ_فرخزاد عاقبت بند سفر پایم بست می روم ، خنده به لب ، خونین دل می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل.... #خودم تو ک نیستی,ان امید عبث بی حاصل.... گر دلم سرد شود, تو بمان .... عشق من کم بشود, تو بمان .... شادی از کف برود,تو بمان... تو بمان, که امیدم,همه ی زندگیم , رنگ توست, شکل توست.... تو بمان که هوای نفسم ,وجود توست....
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
جای خالی دستان تو میان گیسوان من,.... جای خالی حضور تو در کنار من ,.. و جای خالی من درون قلب تو.... و چقدر شیرین است , رویای داشتن تو, رویای حضور تو ... اما چه تلخ, تلخ و منزجر کننده است ,... این حقیقتی که میگوید این حس بیهوده است... این را بدان.... روز من با انتظار گوشه نظرت اغاز میشود, و تو تنها نظاره میکنی , زیرچشمی.. در حالی که به دیوار حاشا تکیه داده ای و چه ساده نگاهت را از من میگیری.... ساده تر از هر چه که هست....
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
#ایمانوئل_کانت#بهومیل_هرابال #احسان_لامع #ناب ایمانوئل کانت با اندکی تصرف: ان سان که پرتو مرتعش غروب تابستانی مملو از ستارگان درخشان می شود و ماه کامل است,در وجودم آرام احساسی برانگیخته می شود که بن مایه ی آن را دوستی با جهان و ابدیت شکل داده است خودم: درست لحظه ای که درون بینهایت محو میشوم تنها دستان توست که به سویم اغوش باز میکند و درست لحظه ای که سهمم از دنیا تاریکی می شود ان تویی که مرا با اهنگ صدایت عاشق میکنی و درست همان لحظه,لذت یکی شدن با صدایت مرا تا ابدیت میکشاند و صدایی از درونم برمیخیزد و خطاب به تو میگوید: فقط بمان, که بودنت ,بودن من است ...
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
گاهی باید رفت... گاهی باید هر چه هست در گوشه ای تاریک بماند... گاهی باید تنها ماند پشت دیواری بلند، بدون پرسه ی انسان.. گاهی باید رفت و خاطره شد... گاهی باید بی دلیل هر هست بگذاری و بروی ، بروی به دور دست های خیال با دستانی تنهی از هر چه آمال و ارزوست خودت بمانی تنها با خدایی موازی با چشمانت بی هیچ خاطره و یادی بی هیچ فکر و اندیشه ای ... خالی تر از تهی تنها چشم در چشم ،نفس در نفس.. بی دغدغه ... تا شاید پر شوی از او ... باید رفت ...#ناب
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Audio
#علی_زند_وکیلی #سیه_مو #مخاطب_خودم #نرو_از_سوی_من نمیدانم کجا زلفت جنونم را برانگیخت کجای زندگیه من تو رخ دادی سیه مو….. بگذر از کوی من ای وای سیه موی من نرو از سوی من اگه بری میمیرم…
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
قدم میزنم زیر باران دیدگانم چتر در دست با نگاهی گم شده نسیمی میوزد, رسوخ میکند در میان گیسوانم همانند رویای نوازش های دستانت بویی به مشام میرسد بویی اشنا, شیرین اما دور دور تر از هر چه خیال است… این عطر حضور توست,امیخته با عطر گل سرخ و یاس در پس پرده ی ابهام تویی, تویی ک با قامتی استوار رخ در رخ من به دیگری میاندیشی…. حست هست عطرتت هست حضورت هست اما, اما اشک هایم از نبودت روی گونه ام میلغزند…. کاش بگویی….همین کافیست ک بدانم ارزویت هستم #ناب#خودم
0 notes
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
#dalí #ناب بعضی وقتا سرتو بالا میکنی میبینه ااا عقربهای ساعت باهم مسابقه گذاشتن انگار وقتی به دوازده میرسن خودشونو پرت میکنن پایین و وقتی با شتاب یه شش میرسن از شوق پرواز دوباره سریع خودشونو ب دوازده میرسونن بعضی وقتا حس میکنم ساعتم جوری طراحی شده ک جای دقیقه ثانیه رو میشماره یا شاید حتی دوتا دوتا از روی عداد میپره وگرنه ک این همه عجله واسه رسیدن به عدد بعدی عجیبه..... خلاصه ک این قافله ی عمر عجب میگذرد... .... خیلی سعی میکنم بی توجه به تیک تیکهای ساعتم ک درست مثل صدای چکه ی اب روی کلاه فلزی هستن ادامه بدم ... سعی میکنم به این باور برسم ک ساعت ی اختراع برای ناامید کردن بشر بوده ک البته غیر از این نیست چون مدت حرکت زمین به دور خورشید واقعا چه ربطی به من میتونه داشته باشه..... خیلی کارا هست ک بخاطر همین اختراع شکنجه اور نتونستم انجام بدم و احتمالا هیچ وقت دیگه هم نمیتونم....خیلی مسخره هست ک مثلا از یازده تا یک هیچ کاری نکنیم و بشینیم تلف شدن بی رحمانه دو ساعتو ببینیم برای دیدن سریال مورد علاقمون..... یجورایی ساعت باعث شده برای خراب کردن عمرمون لحظه شماری کنیم..... چون اگه ساعت نیود اون دوساعت تلف نمیشد.....اگه ساعت نیود کل درگیری فکریمون برای انجام کاری نمیشد رند بودنش.... همیشه میگن پول هدف کثیفیه ولی من میگم از اون بدتر ساعت داشتن بدترین کاره شاید گناهی نابخشودنی هم باشه.... چون خیلی اد دقایقمون ب جرم یک دو سه و چهار بودنشون دور ریخته شدند....مگه نمیگن خدا درمورد استفاده ای ک از عمرمون کردیم میپرسه ؟ چی داریم ک جوابشو بدیم ؟ از شش و بیست دقیقه به ساعت خیره شدم تا بشه شش و نیم تا بکارم برسم ؟ یا خیلی مثالای دیگه.....کاش ب جای خیلی چیزا ساعت داشتن جرم بود......
1 note · View note
nanibzd-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
بعضی اوقات باید چشماتو ببندی , ببندی و توی تاریکی مطلق غرق بشی با تصور معلق بودن .و مملو از حس بی وزنی, حس بی اختیار بودن,حس متعلق نبودن... متعلق نبودن حتی به خودت و چقدر میتونه لذت بخش باشه ک توی همچین حس و حالی یه عطر اشنا ...اشنا تر از خودت با یه نسیم خنک بیاد و لرزه به اندامت بیاندازه درست مثل لذت خوردن یه شیرینیه خوشمزه ...دقیقا مثل حریص شدن برای بیشتر داشتنش... حسی ک حتی با فکرش ی لبخند قشنگ روی لبات میشینه و چه چهره زیبایی ترسیم خواهد شد.... چهره ای موزون با ی لبخند شیرین و چشمای براق و شاد میدونی این تاریکی مطلق این حس زیبا این شادی بینهایت همش خوده تویی ,خودت ک نمیدونی, شاید تصورش رو هم نکنی ....اما به چشم من تک تک این زیبایی ها خوده تویی #ناب
0 notes